واژهها، گاه سرشار از معانى عاطفىاند يا فرهنگمند و فرهنگ ـ مدار هستند. واژگان قرآنى عموماً برخوردار از ايجاز معنايىاند كه جزئيات مفصّل ويژگيهاى معنايى در تكواژهها به شيوهاى فشرده مندرج است، براى نمونه:
ــ أَمْشاجٍ [سوره انسان، آيه 2] : قطرهاى از نطفه آميخته.
ــ كَظيمٌ [يوسف، 84] : حالت افسردگى خاموش، داراى حالتى سرشار از اندوه، بدون شكايت بردن به كسى غير از خداوند [البته كظيم به معناى كسى كه خشم خود را فروخورده است نيز در قرآن به كار رفته است. از جمله: نحل، 58؛ زخرف، 17 نيز ــ كاظم / كاظمين به همين معنا: غافر، 18 ـ مترجم].
ــ مَوْقُوذَةُ [مائده، 3] : حيوانى كه ضربه شديدى به او خورده و كشته شده كه خوردن گوشت آن بدون ذبح شرعى، قبل از مردنش، در قرآن تحريم شده است.
ــ كالِحُونَ [مؤمنون، 104] : ترشرو[يان] لب ورچيده.
ــ شُواظٌ [الرحمن، 35] : شعله آتش بدون دود.
ــ تَيَمُّم [نساء، 43] : دست كوفتن بر خاك / غبار پاك و سپس كشيدن كف هر دو دست بر روى دست ديگر، و سپس با آنها چهره را مسح كردن.
يكى از ويژگيهاى گفتمان قرآنى تكرار بعضى از واژهها در جمله است. هدف از تكرار واژه، افزايش اتصال و ربط و اثر بلاغى است.
وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَنُؤْمِنُ كَمآ آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (و چون به ايشان گفته شود: چنانكه ساير مردم ايمان آوردهاند، شما هم ايمان بياوريد، گويند: آيا همانگونه ايمان بياوريم كه كمخردان ايمان آوردهاند. بدانيد كه خودشان كمخردند، ولى نمىدانند) (بقره، 13) كه در آن 4 بار صيغههاى مختلف ايمان آوردن تكرار شده است.
مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَميعًا (هر كس عزّت مىخواهد [بداند كه] هر چه عزت است نزد خداوند است) (فاطر، 10)، كه در آن دوبار اسم عزت به كار رفته است. همچنين در آيه 139 سوره نساء، كلمه عزت دوبار آمده است. همچنين در اين آيه: وَ مآ أُبَرِّىُ نَفْسى اِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّى اِنَّ رَبّى غَفُورٌ رَحيمٌ (من نفس خود را مبرّا نمىشمارم، چرا كه نفس [آدمى] بدفرماست ؛ مگر آنكه پروردگارم رحمت آورد، كه پروردگار من آمرزگار مهربان است) (يوسف، 53) كه در آن «نفس» و «ربّى» (پروردگار من) هر يك دو بار به كار رفته است.
مراد از اين مورد، انقطاع ساختار نحوى و پديد آمدن وقف غيرمنتظره است. ولى گسست نحوى، كاركرد معنايى دارد، و اگر محل اين انقطاع، درست بازيابى نشود، تحريف معنايى و ترجمهاى و تفسيرى به بار مىآيد. چنانكه در اين مورد:
قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (گويند: واى بر ما، كى ما را از خواب[گاه]مان برانگيخت؟ اين همان است كه خداى رحمان وعده داده بود و پيامبران راست گفته بودند) (سوره يس، 52). در اينجا انقطاع يا مقطع نحوى، با توجه به معنا بايد بعد از «مرقدنا» باشد، وگرنه اگر به نادرستى پس از «هذا» قرار گيرد، معنا نادرست و اين گونه خواهد شد: گويند: واى بر ما، كى ما را از اين خواب / خوابگاهمان برانگيخت؟ خداى رحمان وعدهاى نداده و پيامبران نيز راست نگفته بودند!
مورد ديگر از گسست نحوى و تأثير آن در معناى آيه از اين قرار است:
قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِى الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (فرمود: در اين صورت [ورود به] آن سرزمين چهل سال بر آنان حرام است كه در بيابانها سرگشته باشند...) (مائده، 26). در اين نمونه مقطع نحوى بايد پس از كلمه «سنة» باشد. ولى اگر مقطع را به صورت نادرست پس از «عليهم» قرار دهيم، به تبع آن معنا هم به اين صورت نادرست درخواهد آمد كه ورود به آن سرزمين همواره بر آنان حرام است، و چهل سال در بيابانها سرگشته خواهند بود.
در گفتمان و سبك و ساختار قرآن نمونههاى بسيارى هست كه سازوكار نحوى براى ايجاد تأثير بلاغى و زيبايىشناختى به كار گرفته مىشود. از جمله در اين نمونه:
أَنّا صَبَبْنَا الْمآءَ صَبًّا. ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (ما آب را به فراوانى فروريختهايم. سپس زمين را بهنيكى برشكافتهايم). [يا طبق ترجمه قدما: ما آب را ريختهايم ريختنى و زمين را شكافتهايم شكافتنى] (عبس، 25-26). در اينجا «صَبًّا» و «شَقًّا» از نظر نحوى مفعول مطلق است، ولى چون هموزن و هماهنگ است، سجعى پديد آورده كه ارزش زيبايىشناسانه دارد.
گاه نيز در ساختار عبارت قرآنى فعل معلوم و مجهول با هم به كار مىرود كه ارزش بلاغى و زيبايىشناسى ادبى دارد. مانند اين مورد:
لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (نه ستم مىكنيد نه بر شما ستم رود) (بقره، 279) كه از رهگذر كاربرد صيغه معلوم و سپس مجهول از يك ماده جناس خط پديد آمده است.
در بعضى از عبارات قرآنى مرجع ضميرى هست كه با تعداد يا جنس اسم ضمير راجع به آنها وفق ندارد، و نحويان براى اين گونه عمل نحوى دليلى ياد كردهاند. فىالمثل در اين عبارت قرآنى: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ» (و همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت...) (بقره، 29). در ترجمه انگليسى يا فارسى اين ويژگى ناپديد مىشود. مراد اين است كه مرجع ضمير «ـهم» [در عرضهم] «اسماء» است و براى «اسماء» انتظار مىرود كه ضمير مؤنث «ها» يا «هُنَّ» آورده شود، نه «هم» كه ضمير جمع مذكر است. پاسخ نحويان اين است كه طبق يك عادت و عملكرد زبانى كهن، به جمع غيرجاندار يعنى «اسماء» شخصيت انسانى مىبخشند و آن را در حكم «الناس» يا «الاشخاص» مىگيرند، لذا ضمير به صورت جمع مذكر مىآيد.
حروفى هستند كه در آغاز 29 سوره قرآن آمده و نسبتاً جدا از هم به قرائت يا تلفظ درمىآيند. از جمله «المر» در آغاز سوره رعد، كه به صورت الف. لام. ميم. راء تلفظ مىشود. قطع نظر از تكرار اين حروف، كل آنها 14 حرف است از اين قرار: أ، ل، م، ص، ر، ك، ه ، ى، ع، ط، س، ح، ق، ن.
بر طبق قواعد تجويد قرآن، حروف مقطّعه از حيث تلفظ و ادا پنج گروهاند:
ـ مهموسه. مانند: ك، ص، س، ه ، ح.
ـ شديده. مانند: أ، ق، ط، ك.
متوسطه. مانند: ر، م، ع، ن، ل.
ـ مستعليه. مانند: ط، ص.
ـ رخوه. مانند: ى.
يكى از ويژگيهاى شايع سبك و ساختار قرآنى ادات ربط يا پيونددهنده است كه تأثير بلاغى و روانى دارد. دو نمونه از آنها إذا (آنگاه كه / زمانى كه / چون...) و ثمّ (سپس) است:
الف) اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ. وَ اِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ. وَ اِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ. وَ اِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ. وَ اِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ. وَ اِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ. وَ اِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ. (آنگاه كه خورشيد تاريك شود. و آنگاه كه ستارگان رو به خاموشى نهند. و آنگاه كه كوهها روان كرده شوند. و آنگاه كه شتران آبستن ده ماهه [ى بس عزيز] وانهاده گردند. و آنگاه كه جانوران وحشى گرد آورده شوند. و آنگاه كه درياها افروخته گردد. و آنگاه كه جانها را قرين همديگر كنند) (تكوير، 1-7).
ب) هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا (او كسى است كه شما را [ابتدا] از خاك، سپس از نطفه، سپس از خونِ بسته آفريد، سپس شما را به هيئت نوزادى [از رحمها] بيرون آورد، تا سپس به كمال رشدتان برسيد، سپس تا پير شويد) (غافر، 67).
اين نوع از ربط و پيوندهاى قرآنى، غالباً در مقام جمله پايه مىآيند. نظير يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا، همچنين يا أَيُّهَا النّاسُ، از جمله در اين دو عبارت قرآنى: يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (اى مؤمنان [و در ترجمه اغلب مترجمان: اى كسانى كه ايمان آوردهايد] به خداوند و پيامبر خيانت مكنيد) (انفال، 27).
يآ أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جآءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ... (اى مردم از سوى پروردگارتان پندى براى شما آمده است) (يونس، 57).
مراد از اين مورد، نداشن وصل يا عطف است كه به دلايل معناگرايانه، از جمله تأكيد گزاره(ها)ى پيشين، ظاهر مىگردد.
قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ. اَللّهُ الصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ ... (بگو: او خداوند يگانه است. خداوند مهتر [بىنياز]. نه فرزند آرد...) (اخلاص، 1-3).
عبارت قرآنى «لم يلد» بدون ادات عطف ـ يعنى واو عاطفه ـ به كار رفته است. زيرا اين ساختار، تأكيد گزاره پيشين يعنى صمديت (مهترى و بىنيازى مطلق، يا به تعبير ديگر هستى سرمدى و مطلق خداوند) را در بر دارد (Al-darwish1992, 10:616).
همچنين در اين نمونه:
فَلْيَنْظُرِ الاِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ. خُلِقَ مِنْ مآءٍ دافِقٍ (پس انسان بنگرد كه از چه آفريده شده است. از آبى جهيده آفريده شده است) (طارق، 5-6). در اين دو آيه، دومى بدون داشتن واو يا هيچ گونه ادات عطف ديگر، آغاز مىگردد. اين شگرد زبانى قرآنى است، و مراد از آن ايجاد تعليق با تأخير انداختن پاسخ مطروحه در آخر آيه اول يعنى «مِمَّ خُلِقَ» (از چه آفريده شده؟) است، و نيز تأكيد بخشيدن به گزاره / جمله اول.
مراد از اين مورد، كاربرد الگوهاى نحوى، به نحوى است كه از تكرار آنها هماوايى و سجع پديد آيد. چنانكه در اين مورد:
وَ الْعادِياتِ ضَبْحًا. فَالْمُورِياتِ قَدْحًا. فَالْمُغيراتِ صُبْحًا (سوگند به اسبان تيزتك [جهادى] كه نفسنفس مىزنند. و سوگند به تكاوران بامدادى) (عاديات، 1-3).
در ساختار بسيارى از جملات قرآنى، به جملات معطوفه تعديلكننده و تكرارى برمىخوريم، كه همه آنها يك جمله اسميه را تعديل يا تفسير مىكنند. از جمله در اين مورد:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذينَ هُمْ فى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ. وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ. وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ. وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ. اِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَاِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ... وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ. وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ. (به راستى كه مؤمنان رستگار شوند. همان كسانى كه در نمازشان فروتنند. و همان كسانى كه از [كار و سخن] بيهوده رويگرداناند. و كسانى كه زكات مىپردازند. و كسانى كه پاكدامنى مىورزند. مگر در مورد زنانشان يا ملك يمينشان، كه در اين صورت آنان نكوهيده نيستند... و نيز [رستگار شوند] كسانى كه در برابر امانتها و پيمانهايشان رعايتگر هستند. و كسانى كه بر نمازهاى خويش مواظبت دارند.) (مؤمنون، 1-9).
در اينجا «الذين» (كسانى) و جملههاى همراه آن كراراً جمله فعليهاى را كه با همراهى «المؤمنون» آغاز مىشود، تعديل يا تفسير مىكند.
اين مورد اصطلاحاً به خواتم الآيات معروف است و غالباً مشتمل بر سه كلمه يعنى اللّه + دو صفت يا اسم از اسماءالحسنى است، نظير اين موارد:
وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (و خداوند گشايشگر داناست) (بقره، 247).
وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (و خداوند پيروزمند فرزانه است) (مائده، 38).
اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (بىگمان خداوند آمرزگار مهربان است) (انفال، 69).
اِنَّ اللّهَ قَوِىٌّ عَزيزٌ (بىگمان خداوند تواناى پيروزمند است) (حديد، 25).
غالباً معناى اين اسماء خواتم آيات، ربط و تناسب پيدا يا پنهان با صدر آيه دارد. از جمله در اين مورد:
لِيُعَذِّبَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (تا سرانجام خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را عذاب كند، و از [غفلت و قصور] مردان و زنان مؤمن درگذرد، و خداوند آمرزگار مهربان است) (احزاب، 73). عبارت پايان بخش «غفوراً رحيماً» ناظر به دو مرجع است. اسم / صفت اول (غفور) ارتباط با «يعذّب» دارد، به تعبير روشنتر خداوند آنان را مىآمرزد، و او سرچشمه آمرزش است. پايانبخش دوم (رحيم) به «يتوب» (درمىگذرد) اشاره دارد. به اين شرح كه خداوند بر آنان رحمت مىآورد و از آنان درمىگذرد. چنين است كه پايانبنديهاى ذيل آيات غالباً با آنچه در صدر آيه/آيات مىگذرد ارتباط معنايى دارد.
(cf Al-zarkashi 1988, 1:115 ff; Al-Suyuti 1988, 1:32 ff).
از نظر سبكشناسى، سوگند در زبان عربى قرآن، نقشى آرايشى و تأكيدى دارد. سوگند كراراً در قرآن در صدر آيه مىآيد؛ از جمله:
ــ وَ الْفَجْرِ. وَ لَيالٍ عَشْرٍ (سوگند به سپيده دم. و سوگند به شبهاى دهگانه) (فجر، 1-2).
ــ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها. وَ الْقَمَرِ اِذا تَلاها (سوگند به خورشيد و پرتوافشانىاش. و سوگند به ماه چون از آن پيروى كند) (شمس، 1-2).
گاه ممكن است سوگند قرآنى در ميانه آيات بيايد:
فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (سوگند به پروردگارت كه از همگى آنان خواهيم پرسيد) (حِجْر، 92).
ساختار بعضى از سوگندهاى قرآنى به شيوه و شكلى كه ياد شد نيست، بلكه از ادات تأكيد كه همراه فعل است تشكيل مىيابد؛ يعنى حرف آغازين «ل» [= لام قسم/تأكيد] همراه با نون تأكيد [ثقيله/خفيفه]. اين نوع سوگند مضمر، حاكى از قطعيت و قاطعيت جمله و فعل مندرج در آن است:
وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِلَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذى كانُوا يَعْمَلُونَ (و كسانى كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته كردهاند، سيّئاتشان را مىزداييم و به بهتر از آنچه كردهاند پاداششان مىدهيم/يا: قطعاً سيئاتشان را مىزداييم و قطعاً به بهتر از آنچه كردهاند پاداششان مىدهيم) (عنكبوت، 7)
دو فعل «نُكفّر» (مىزداييم) و «نجزى» (پاداش مىدهيم) متصل به ادات تأكيد «ل» و «ن» در آغاز و انجام آنها شدهاند. بدين سان سوگند مضمر پديد مىآيد كه حاكى از قطعيت رخداد آن فعلهاست كه صيغههاى فاعلى متكلّم مع الغير (جمع) است. نقش سوگند، به نظر بسيارى از صاحبنظران از جمله دنفر (Denffer, 1983:78) تقويت قول قائل و برطرف ساختن ترديدى است كه ممكن است در ذهن مخاطب باشد.
مراد از اين مورد، آوردن دو يا بيشتر از دو عبارت قرآنى است كه توازى ساختارى يا عددى دارند، از جمله:
وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ. وَ زَرابِىُّ مَبْثُوثَةٌ (و بالشهايى رديف شده. و فرشهاى زرباف گسترده) (غاشيه، 15-16).
در اين نمونه، آهنگ و ريخت و تعداد حروف هر دو بخش برابر است: (5-6 در برابر 5-6).
در بعضى عبارات قرآنى، ابتدا اسم عام و به دنبال آن اسم يا اسامى خاص مىآيد. دليل عمده اين كاربرد جلب توجه مخاطب است، چرا كه نامهاى خاص در اين موارد، داراى تشخص و اهميت بيشترى است، از جمله در اين نمونهها:
ــ فيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ (در آن دو [درختان] ميوه و خرما و انار هست) (الرحمن، 68)
ــ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِه وَ رُسُلِه وَ جِبْريلَ وَميكالَ فَاِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ (كسى كه دشمن خداوند و فرشتگان او و پيامبرانش و جبرئيل و ميكائيل باشد [كافر است] و خداوند دشمن كافران است) (بقره، 98).
در نمونه اول، اسم عام «فاكهة» (ميوه) را داريم كه به دنبالش دو اسم خاص «نخل» (خرما) و «رُمان» (انار) مىآيد. در نمونه دوم اسم عام «ملائكه» (فرشتگان) را داريم كه دو اسم خاص «جبريل» و «ميكال» در پى آن مىآيد.
اشتراك لفظى [كما بيش شبيه به وجوه در «وجوه و نظائر»] در جايى پيش مىآيد كه كلمهاى با شكل و املاى واحد داراى دو يا چند معناى بىارتباط باهم باشد، كه در عين تعدد معانى، فقط داراى يك صورت است (Yule 1985:96-7; Rippin 1988:162, 170).. بافت و ساخت قرآن سرشار از اشتراكات/مشتركات لفظى است (cf. Ibn Al-Imad 1977) كه معانى آنها از زمينه و فحواى كلام برمىآيد. نظير كلمه «فساد» كه 6 معناى گوناگون دارد:
الف) معاصى cf. Al-mahalli&Al-Suyuti 1989:157)):
ــ وَ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها (اعراف، 56).
ب) هلاك cf. Al-zamakhshari 1995, 3:191)):
ــ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ (مؤمنون، 71).
پ) قحط (cf. Qurtubi 1997, 14:39):
ــ ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ (روم، 41).
ت: قتل :(Al-Qurtubi, 11:54)
ــ اِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ (كهف، 94).
ث) فساد :(Al-Qurtubi, 3:21)
ــ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ (بقره، 205).
ج) سِحْر .(Al-Qurtubi, 8:328)
ــ اِنَّ اللّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدينَ (يونس، 81).
يكى ديگر از مشتركات لفظى چندمعنايى قرآن، كلمه «السّوء» است كه 11 معناى مختلف دارد. (cf. Ibn Al-Imad 1977:58). گفتنى است كه ترجمههاى انگليسى [و فارسى] قرآن، تعدد معانى مشتركات لفظى را در نظر نمىگيرند، چون بيشتر مسئلهاى تفسيرى است، و مترجمان در مورد كلمه «فساد» اغلب يك ـ دو معادل دارند.
اصطلاحات مبتنى بر فعل در واژگان و تعبيرات قرآنى فراوان است. وفور رخداد آنها حاكى از اين واقعيت است كه مخاطبان با اندك توجهى معناى آنها را بازمىيافتهاند. حتى در آيات و ساختارهاى كوتاه هم گاه خوشهاى از اصطلاحهاى فعلى وجود دارد (Mir 1989:2). اين گونه اصطلاحها، گويى «درخشش الماسهاى نشانده در طلا دارند» (پيشين، ص 4). بعضى از اصطلاحات فعلى قرآن، عميقاً عاطفى و «خوشتصوير» هستند (پيشين). از جمله در موارد زير:
ــ تَقَرَّ عَيْنُ. اين اصطلاح در سوره طه، آيه 40؛ قصص، 13؛ احزاب، 51 به كار رفته است. معناى آن خنك شدن دل يا روشن شدن ديده آدمى است.
ــ بلغ من الكبر عتيّاً (= وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا: خود نيز از پيرى به فرتوتى و فرسودگى رسيدهام) (مريم، 8).
ــ جَعَلَهُ دَكّآءَ (آن را پخش و پريشان كند) (كهف، 98).
حروف اضافه بعضى از عبارات قرآنى، براى رسيدن به بيان والاتر، بدون خدشه و خلل وارد شدن به بيان حذف شده است. از جمله در اين نمونهها :
ــ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ (و همه جا در كمينشان بنشينيد) (توبه، 5).
ــ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ (بر سر راه راست تو در كمين آنان مىنشينم) (اعراف، 16).
در اين نمونهها، فىالمثل قابل انتظار است كه حرف اضافه «على»، پس از كلمه «لهم» آمده باشد. ولى كاربرد چنين حرف اضافهاى در اين ساختارهاى قرآنى از يك سو فخامت سبك را فرومىاندازد، و از سوى ديگر، تأثير معهود قرآنى را بر خواننده/شنونده باقى نمىگذارد.
سلز (Sells 1993) ربط و پيوندى بين آوا و معنا در بسيارى از عبارات و آيات قرآنى پيدا كرده است و از آثار سمعى سلسلهاى از كلمات و موسيقا، يا «توازن» سرشته در بافت آنها سخن مىگويد (قس: فضائل القرآن ابن كثير كه ضميمه تفسير القرآن العظيم اوست).
اغلب تعبيرات و عبارات قرآنى كه صيغه ماضى دارد، معناى آنها به آينده مربوط است، از جمله:
ــ وَ نادى أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ (و دوزخيان بهشتيان را ندا دهند) [به جاى ندا دادند] (اعراف، 50).
ــ وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ (و اگر آنان را بينى كه بر آتش دوزخ بداشتهاند [شگرفيها خواهى ديد] و گويند: كاش ما را بازگردانند...) (انعام، 27).
در نمونههاى قرآنى پيشگفته، فعلهاى «نادى، ترى، وقفوا، قالوا» همه به زمان گذشتهاند، ولى ارجاعشان به آينده است (قس: عظيمه، 1972=Ithima1972, 1:144-148)
تكرير نوعى از اتصال قاموسى/واژگانى است كه از طريق ربط معنايى تكرار كلمهاى يا عبارتى واحد حاصل مىگردد. تكرير، ربط قاموسى است كه نقش مهمى در تحقق اتصال دارد. (cf. Halliday and Hasan 1976). تكرير از مشخصههاى بلاغى سبك و ساختار قرآن است. نمونههاى آن بسيار است، از جمله:
ــ اَللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجَ بِه مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِه وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ. وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دآئِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْلَيْلَ وَ النَّهارَ (خداوند كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده است و از آسمان آبى فروباريده آنگاه بدان [انواع] ميوهها براى روزى شما برآورده است؛ و براى شما كشتيها را رام ساخته كه به فرمان او در دريا روان شوند و رودباران را نيز براى شما رام كرده است، و خورشيد و ماه را رام شما كرد كه پيوسته روانند و شب و روز را [نيز] براى شما رام كرد) (ابراهيم، 32-33).
در اين دو آيه كلمات «سخَّر» و «لكم» مكرر براى نشان دادن ربط و اتصال قاموسى به كار رفته است.